توضیحات
آگاهی مطلق فقط به کسانی میرسد که برایش عطش داشته باشند؛ یعنی قدرت در دست کسانی قرار میگیرد که ترس نداشته باشند؛ زیرا فقط آنها میتوانند از طریق خرد پادشاهی کنند.
یکی از اعضای خلوت درونی شوالیههای معبد به نام سایمون هثوی Simon Hathway، نقش جدید خود یعنی قرار گرفتن در جایگاه رئیس بخش تحقیقات تاریخی صنعت آبسترگو Abstergo را بیطرفانه و در کمال آرامش قبول میکند. اما سایمون کنجکاوی سیریناپذیری دارد و از اینکه قرار است از طریق جدش از گذشته بدون تحریف و دستنخورده گابریل لاکسارت Gabriel Laxart با خبر شود، بسیار هیجانزده است. لاکسارت شوالیهای بود که در کنار جان اسطوره افسانهای، فداکارانه مبارزه کرد.
وقتی سایمون برای شروع پروژه وارد شهر تازه تأسیس آنیموس میشود، خودش را برای آنچه کشف میکند آماده نمیبیند و سؤالات بسیاری ذهنش را درگیر میکند. معماهایی مثل اینکه جدال بین شوالیههای معبد و اساسینها تا چهحدی عمیق و بنیادی است، یا اینکه گابریل برای زنی که هم دوستش دارد و هم مورد احترامش است چه کاری انجام میدهد. اما خطرناکترین حقیقت به این موضوع اشاره میکند که چه کسی مرتد است و چه کسی حقیقتاً ایمان واقعی دارد.
در قسمتی از داستان میبینیم که آخرین استاد بزرگ محفل شوالیهها وارد معبد میشود و به پاستولیت میگوید: «ژاک با عذاب مرد تا شاید محفل در امنیت و خفا به راهش ادامه دهد و فقط در نظر کسانی آشکار باشد که حاضر هستند بهراحتی جان خود را برای آن فدا کنند.» و از او خواست تا همانند خاک متواضع و مانند سنگ بیحرکت باشد. پاستولیت خودش را پایین آورد تا صورتش را روی تخته سنگ بگذارد و دستانش را همزمان به شکل یک صلیب باز کرد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.