توضیحات
کتاب I Want to Eat Your Pancreas
یک روز، یه دفترچه توی بیمارستان پیدا کردم.
عنوانش بود “خاطرات همزیستی با بیماری”. این دفترچهی خاطرات همکلاسی من، یامائوچی ساکورا بود که در خفا نوشته بود. داخلش نوشته بود که بهخاطر نقص پانکراسش روزهاش به شماره افتاده.
و اینجوری، من از یک همکلاسی ساده به همکلاسیای که رازش رو میدونه تبدیل شدم.
انگار من رو جذب خودش میکرد، با اینکه کاملا متضاد من بود. ولی دنیا حقیقتی تلختر برای دختری که از تقص پانکراس رنج میبرد به ارمغان آورد…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.